زندگی یک خاتون

یادداشت های عمومی

تصور کن..

پنجشنبه یکم تیر ۱۴۰۲، 10:15

دختر نوجوون افغان که تازه از افغانستان به ایران اومده بود، چنان با ذوق و چشمهایی که برق می زد به گیتارم نگاه کرد... و بعد وقتی دستش گرفت انگار شی خیلی با ارزشی رو بغل کرده.. که من هزاران هزار بار بر طالبان لعنت فرستادم که این فرصت رو نه تنها از دخترا بلکه از پسرای اون سرزمین هم گرفته... و دلم کباب شد و مُردم.. و خیلی مُردم...

نویسنده: خاتون نظرات:

آمارگیر وبلاگ

© زندگی یک خاتون