اگه مردای تو قصه بدونن که اینجایی!
امروز دوباره اون روانی ِ مزاحم رو دیدم.
البته دیروز هم دیده بودمش.
واقعا قیافه ی ترسناکی داره...
موهای بهم ریخته.. چشمهای از حدقه بیرون زده..
گودی زیر چشمش
نگاه خیره ش...
خداوندا!
:(
اگر سریال آپارتمان بی گناهان رو دیده باشید، دقیقا شخصیتی مثل آنیل داره! البته فقط قدش بلندتره. اما قیافه ش. موهای بهم ریخته ش. رفتارش :((((

موتور هم داره بدبختی ... یعنی نمیشه فرار کرد!
چندماهی بود که ازش خبری نبود.
دوباره گیر داده به من!
آدم قحط بود دیوونه ها بچسبن به من؟
و خودش اعلام کرده دیوونه ست و تحت درمانه! واقعا می ترسم! و کلا به رفتارش هم میاد!!!!!!
مسیرم رو عوض کرده بودم و دوباره باید عوض کنم!
امروز به یه عده خانومی که یه جا ایستاده بودن ماجرا رو گفتم و منو رسوندن. چقدر هم مهربون بودن.یکی شون می گفت شاید بنده خدا عاشقت شده!! میخواد بیاد خواستگاریت! گفتم خب دیوونه ست نمیخوام! گفت شاید خودشو زده به دیوونگی! اون یکی میگفت ، نخیرم! خواستگاری آدابی داره رسمی داره. رسومی داره! اینطور که نمیشه! دختر بیچاره رو بترسونی! یه مدت طولانی! ازدواج جوونا عقب افتاده دیر شده. سراغ دوستی میرن! خب سراغ کسی برن که اهلش باشه! ای بابا !
به پلیس هم گفتم. گفتن باید در موقعیت باشی و نگهش هم داری تا پلیس بیاد..و اِلا نمیتونیم کاری کنیم. وقتی هنوز جرمی اتفاق نیفتاده!
به خانواده م هم گفتم. خب مسیرمو عوض کردم ازش خبری نبود.
مسیر جدید خسته کننده ست دوباره به مسیر قبلی برگشتم. .. دوباره پیداش شد :(
باز باید از اون مسیر خسته کننده ی آفتاب خورده برم :((
اینطور وقتها، چقدر بده آدم متأهل نباشه!!!!چون هیچ کس به اندازه ی همسرت برای این مسئله اهمیت قائل نیست! نه پلیس. نه خانواده ت... هیچ کس!
این مسیر واقعا عجیبه! بارها آدمهای عجیبی به من گیر دادن! بیشترشون محترمانه اعلام می کردن و منم محترمانه می گفتم نه ممنون! و می رفتن!
ولی این دیوووووووووووووونه ست!
حالا من چی؟
یه دختر ِ چادری ، بدون هیچ گونه آرایش و بدون هیچ گونه جلف بازی ای! سر به زیر با قدم های بلند میرم و میام :|