مود معذبیت!
من یه مودی دارم به اسم: معذب بودن!
مهم نیست پیش چه کسی هستم! مهم نیست چقدر باهاش صمیمی ام و راحتم!!!! وقتی این مود آن بشه! همه ی حرفها و رفتار و حتی افکارم اونقدر توی ذهنم می چرخه و می چرخه و می چرخه! و برای خودش اون حالتی که فکر می کنه خیلی حالت خوبیه. درسته.. شخصیت خوبی هستش و حرف خوبی هستش و رفتار خوبیه و ... کلا همونو نشون می ده و میگه و انجام می ده!!!!
وقتی این مود فعال میشه. مثلا اگر وقتی روشن بشه که من می خوام یه تصمیمی بگیرم!!!! نمی تونم تشخیص بدم که واقعا چی می خوام!؟ هر چقدر ذهنمو زیر و رو کنم! نمی تونم بفهمم که واقعا خواسته ی خاتون چیه!!! انگار که اون مود، خواسته های منو حتی از درون خودم شیفت دیلیت می کنه!!!!!
در این حالت، نیاز دارم که تنها باشم. چشمهامو ببندم. و این مود رو آف کنم!!! و وقتی چشمهامو می بندم... خیال میکنم که درونم سیل و طوفانی به پاست و من باید جلوشو بگیرم.. مضطربم.. عصبی ام.. کلافه م... و می خوام با تمام سرعت از همه ی آدمها فاصله بگیرم!!!
در این مواقع اگر کسی کنارم باشه و اون حلقه ی گمشده و خواسته ی اصلی مو پیدا کنی ، گریه می کنم :) یا چون خیلی عزت نفس ِ الکی دارم و قویِ آبکیِ الکی ای هستم. سعی می کنم بغضمو فرو بدم... و جلوش گریه نکنم. البته بستگی داره اون حلقه ی گمشده چی باشه!
اگر هم پیدا نشه و این مود برای خودش تصمیمات درست رو بگیره مثلا... شبِ اون روزی که اون مود آن بوده.. انقدر اتفاقات اون روز رو مرور می کنم و هی میگم اینجا رو چرا اینطوری کردی. تو که اینو نمی خواستی. اینکه حرف ِ دل تو نبود. این که رفتاری نبود که واقعا در شخصیت تو باشه!!!!!! و اعصابمو بهم می ریزه!!!!! بعد اینطوری میشه که می رم به کسی که پیشش مودم آن شده بود.. شروع می کنم به تکست فرستادن... که اینجا منظورم این بود. اونجا اون بود.. من اینو می خوام. حقیقت اینه من اینطورم و ... و این قسمت شخصیتم در دوران دانشگاه توسط دوست صمیمی م مسخره شد!!!! وقتی که از پیشم رفت و مود من آن بود و یهو به خودم اومدم شروع کردم به تکست فرستادن!!!!! و گفت: این خاتونم که بذاریش فقط پیام بده!!!! خب به خودم می گفتی الان پیش هم بودیم!!
نمی دونم اسم این مرض چیه.. این مرض دقیقا مثل اضطراب و استرس های بی دلیل و ریز و کوچیک و قضاوت های نابجا... و حتی بدتر از همه ی اینها.. زندگی منو مختل کرده! چون گاهی در شرایطی آن میشه که باید مهم ترین تصمیم زندگی مو بگیرم یا لااقل یکی از مهم ترین تصمیمات زندگی مو بگیرم. یا رفتارم در سرنوشت م تاثیر داره. حرفی که می زنم خیلی مهمه... اما دریغ. ... مود آن شده و من، دست ِ من نیستم!!!!
و اکثر مواقع همین مود باعث کم حرفیم میشه و گاهی باعث پرحرفیِ مسخره ی بی سر و ته!!!
کلا آزار دهنده ست..
دیدی ظهر دعوا می کنی با یکی جر و بحث می کنی. شب میای خونه میگی اخ اخ کاش جوابشو اینطوری می دادم!!!! چرا اینطوری گفتم باید اونو می گفتم و ... این مسئله در همه ی موضوعات و اتفاقات زندگی من در جریانه :)
پ.ن: انقدر پیاده روی کردم این چند روزه... فقط سریعتر ختم به خیر بشه و یه نفس راحت بکشم..
پ.ن: دردها و واکنش های عجیب بدنم ادامه دارن. امروز سر کلاس بدجوری سرگیجه گرفتدم. سرگیجه ای که بعد از خوردن قرصای آهن از شرش خلاص شده بودم. شب هم ریه درد! و تو چه می دانی ریه درد چیست! دردی شبیه به قلب درد!!! ولی ریه ست! فعلا پول ندارم برم دکتر :) مگه برم بیمارستان دولتی :))))