من از اون نویسنده های وبلاگی ای هستم که وقتی همه چیز خوبه و ... نمی نویسم! وقتی حالم بده می نویسم. یا وقتی که ذهنمو چیزی درگیر کرده می نویسم حالا چه خوب یا چه بد. وقتی که میخوام برای یه چیزی برنامه ریزی کنم می نویسم. در غیر این صورت وبلاگ حاشیه ای از زندگی من قراره داره!!
صبح رو با عصبانیت ِ دیروز از خواب بیدار شدم و در حالی که خیلی سعی دارم عصبانیتمو کنترل کنم ولی صبح مشتمو محکم به دیوار کنار آسانسور کوبیدم! و برای بار هزارم در این ماه با خودم گفتم من شغلمو عوض میکنم. من هزار و یک کاری میکنم که شرایطمو تغییر بدم ولی نه! همش در حد حرف و چرت و پرت! انگار نه انگار! ترم جدید حوض فیروزه از این هفته شروع میشه. من یک میلیون تومن پول ِکتاب دادم! فکر کنم برای چند ترم رو خریدم!چون خیلی هاشونو این ترم ندارم.
از اون بیست و خورده ای دوستم دور شدم و زیاد نمی بینمشون بنابراین... خیلی هم مورد توجه شون قرار نمیگیرم و حال و احوالی هم پرسیده نمیشه مگر اینکه کاری داشته باشند. اونقدر این مسئله گسترده شده که یکی شون عقد کرد و خیلی هایی که باهاشون از نظر من خیلی صمیمی نبود رو دعوت کرد ولی من رو نه! منی که خب در اون روزها نسبتا صمیمی تر بودم. وقتی که دیدمش هیچی در این مورد نگفتم به هر حال این حق یه آدمه که هر کسی رو که میخواد دعوت کنه و به منم ربطی نداره ولی متوجه رفتارش شدم که واقعا از من دور شده و من خانوم ِ فلانی هستم نه آبجیو فلان و بهمان. رسما فاصله گرفته و برای بار هزارم متوجه شدم از دل برفت هر آنکه از دیده برفت!!!
بابا با بقیه غیر از من سر کولر بحث راه انداخته. البته نه بحث ِ ظاهری و بزرگ و فلان. جنگ ِ روانی راه انداخته! حرف نمیزنه. زیر لب غرغر میکنه. قهر میکنه قیافه میگیره! با من در این مورد مسخره صحبت میکنه و درد و دل میکنه... واقعا نمیدونم یه کولر انقدر ارزش داره؟؟؟ بابا خیلی گرمایی هست مثل من. اما بقیه نه. منم آسم دارم و کولر برام واقعا آزار دهنده ست ولی چیزی نمیگم. .حالا یه کولر مسخره تبدیل به یه جنگ ِ روانی ِ بی حاصل در خونه شده که اون با این حرف نمیزنه. اون به این تیکه میندازه و فلان. منم این وسط درد و دل هر دو طرف رو می شنوم!!! و کم کم این مسئله بزرگ و بزرگتر میشه! واقعا میخوام از این ماجرای مسخره کناره گیری کنم. اعصاب و روان منم یه حدی داره. یک بار دیگه یکی شون در این مورد مسخره باهام حرف بزنه بهش می پرم و میگم کولر ارزششو نداره واقعا جمع کنید این بچه بازی رو...
شهریور همیشه همینه. کولر رو روشن میکنی سرده. خاموش میکنی گرمه. حالا این وسط دو تا آدمی که یکیش همیشه ی خدا گرمشه باشه و یکی هم همیشه ی خدا سردشه باشه. هر دو هم مغرور باشن و از هم برای زدن ِ اون دکمه ی لامصب نظرخواهی نکنند یا لااقلش نگن ببخشید دارم اذیت میشم بذار چند دقیقه ای روشن یا خاموش باشه!! انقدر سخته واقعا؟ :|
همکار برای بار هزارم در محل کار بحث راه انداخته که من کلی خرج دارم و قسط دارم و دنبال بهانه های الکیه که بگه اشتباهات مدیرعامل باعث ضرر بهش بهش شده تا با همه ی اینها باعث افزایش حقوقش بشه! در حالی که حقوقش از من بیشتره و سابقه ش توی این شرکت لعنتی از من کمتر و حتی کارش کمتر اونقدر که اینجا می خوابه :) در حالی که شغل دوم و سوم هم داره و باز هم حقوقش و دریافتی ِ زندگیش از من بیشتره.. اونوقت من با این چندرغاز حقوق واقعا دارم اذیت میشم و درجا میزنم. .. اما صدام مثل احمق ها درنمیاد :) برای اضافه شدن یک کار کوچیک به کارهاش حقوق اضافه طلب میکنه ولی من نه.. هزارتا کار توی این شرکت لعنتی به کارهام اضافه کردم ولی فقط یک بار طلب اضافه حقوق داشتم که لعنت به من :) برای همینه که میخوام از این شرکت سمی جدا شم و یه جای دیگه با رویکرد ِ هر کار ِ جدیدی حقوق بیشتری نیاز داره ادامه بدم. چون این دیوار ِ این شرکت تا ثریا کج رفته!!!! و واقعا اذیتم.. چقدر اذیتم.. . لعنت به این شرکت !
البته در کنارش الحمدلله که شغلی دارم که در مورد حقوقش و جایگاهم با خودم درگیر باشم.. بهتر از هیچی... ولی نیاز به تغییر.. شدیدا نیاز به تغییر و خاتونی که نشسته سرجاش و تکون نمیخوره!