زندگی یک خاتون

یادداشت های عمومی

دکتر زنان!

چهارشنبه چهاردهم آذر ۱۴۰۳، 20:55

دستمو زیر چونه م گذاشته بودم و منتظر بودم نوبتم بشه که برم داخل. تلویزیون مطب روی رادیو پیام بود! داشت نوای حزن انگیزی رو پخش می کرد. بیشتر توی خودم فرو رفتم!! زن دست و پا چلفتی ای که تازه اومد و عجله هم داشت! تازه بعد از سه ماه جواب ازمایشش رو برای دکتر آورده بود!!!! با سرش که به دیوار تکیه داد اشتباهی لامپ مطب رو خاموش کرد! گواهینامه شو وسط مطب پرت کرد اشتباها!!! بعدم رفت روی مبل انتظار خوابید!!!!! معلوم بود از خستگی دیگه رد داده! یه زن پا به ماه وارد مطب شد. منشی سن ش رو پرسید. هم سن من بود!!! قلبم به درد اومد و بدتر داغون شدم و هر لحظه افسرده تر میشدم!‌

وارد اتاق دکتر شدم. هیچی... گفت زودتر ازدواج کن و زودتر بچه دار شو!!! به همین سادگی. انگار که خیلی ساده و راحته!!! ... . حرفش توی ذهنم به طور پیوسته تکرار میشد: به محض ازدواج بچه دار شو و جلوگیری اصلا انجام نده... به محضِ..

دختری که خوابالو بود بعد از من رفت. اتفاقی دیدم روی پرونده ش نوشته که تعهد می دهم که ب.اک.ره هستم و معا.ینه موردی نداردو امضا و اثرانگشت!

انگار که من جدی خاتونِ حدود صد سال پیش باشم که این مسائل هنوز برام مهمه!!!!! یا من مشکل دارم یا اونا... و بهتره دنبال این نباشم که کی مشکل داره... به هرحال یه مسئله ی شخصیه!!!! بازم دوباره حرف دکتر می چرخید توی سرم. توی مغزم!

یه فیلم بود که میدیدم ... حالا مشکل اون که بدتر بود! دختره... به زودی توانایی باروری شو از دست می داد برای همین میخواست سوری با یکی ازدواج کنه که فقط مادر بودن رو تجربه کنه!حالا این وسطم کلی اتفاق افتاد... بعد من نگاه می کردم می گفتم چقدر می تونه وحشتناک باشه!!!!

من که از دست نمی دم فقط اینه که زمان باعث بارداری پرریسک تری میشه.. اما به هر حال...

ناراحتی چند روز گذشته به این ناراحتی افزوده شد و ... رو به انفجارم!

نویسنده: خاتون نظرات:

آمارگیر وبلاگ

© زندگی یک خاتون