گرفتگی
یه روزایی هم هست، واقعا حال ِ دلم خوب نمیشه! الان سه روز شده! به گفتگو با آقای عین از این حال و هوا پناه می برم! دوستامو دیدم و فکر میکنی که حالم خوب شد ؟! اما نشد که هیچی! بدترم شد! گفتم اوکی این حالمو دیگه خوب میکنه ولی نکرد!!!!! به خاطر هزار و یک دلیل مسخره!!! مثلا... همه لباس های مجلسی پوشیده بودن و من دِرِس کد ِ مراسم رو نمیدونستم و طبق دورهمی های قبلی با یه لباس کژوال رفته بودم. کلی هم آرایش کرده بودن و شرط می بندم که کلی وقت گذاشتن تا موهاشون رو اتو بکشن. من چی؟ من نهایتا موهامو صبح شونه نکردم!! با دستم به سبک ِ دخترای جنگلی شونه ش کردم! :) این بهترین حالت برای حالت دادن موهام هست!!! که شونه بهشون نخوره!!! حالا این از ظاهر مراسم!!!! بعدش هم که همه ی گفتگوهاشون در مورد روابط زناشویی شون بود و رسما من و دخترای مجرد رو بیرون کردن از بحث شون و جاهایی در گوشی صحبت می کردن :) همین باعث میشد کم کم در مبل فرو برم و هی لَش و لَش و لَش تر!!!! می شدم! :) اونقدر که بچه ها خیال کردن من از بحران ِ بهار عبور نکردم و چندتایی شون تک و توک من رو تنها گیر می آوردن و می پرسیدن حالت خوبه؟! و من می گفتم عااالی!!!...
دیشب تمام شب خواب ِ آقای عین رو دیدم. همه جا رفتیم و حتی شهرش رو به من نشون داد و خیلی قشنگ و فوق العاده بود. و آقای عین ِ توی خوابم با آقای عین ِ دنیای واقعی خیلی فرق داشت! نه.. نداشت.. بهتره بگم احساسم نسبت بهش فرق داشت! و بیشتر دوسش داشتم! خیلی بیشتر از این حرفها. در حالی که هنوز محرم هم نبودیم!
دیشب به سختی خودمو خوابوندم!!! صبح زدم به فاز بیخیالی و گفتم اصلا به درک همه چیز... بعدش فشار کاری سرکار دوباره تمام تلاش خورشید خانم رو با صبح شدنش.. از بین برد! و دوباره بهم ریختم :) دیشب می خواستم به آقای عین بگم که حالم گرفته ست و بله گفتم. وبیشتر می خواستم در موردش صبحت کنم اما بحث مون چرخید و عوض شد!
بیشتر این بهم ریختگی از این میاد که یه مدت طولانیه... هیچ کار مفیدی نکردم و خدا می دونه که من از این رفتارم چقدر بیزارم و چقدر حالمو بد میکنه و روانیم میکنه.. و کم کم در خودم فرو میرم... و دلم میخواد یه جایی برم.. برم وسط طبیعتی جایی و چشمامو ببندم و به چیزی فکر نکنم!. ..
این دقیقا همون دلیلی بود که همیشه می گفتم من آدم ِ کار نکردن نیستم . من زن ِ خانه دار نیستم و نمیشم و حالمو بد میکنه. ... خانه دار بودن احساس ِ مفید بودن بهم نمیده! و احساس اینکه از دانشم استفاده میکنم!
حالم خیلی گرفته ست :( لعنت به این حال!