همینطوری
روزهامو برنامه هامو... طوری تنظیم کردم که وقت سر خاروندن ندارم و این پست در حالی دارم می نویسم که توانی برای انجام هیچ کاری ندارم و فقط می تونم همین پست رو تایپ کنم و بعد بخوابم!!!!
آیا ناراحتم؟ آیا ناراضی ام؟... خیر! گاهی فکر می کنم این بهترین راه حل برای خاتونی هستش که هر چیز کوچیک یا هر چیز بزرگ حتی... که براش ناراحت کننده ست رو انقدر توی ذهنش تکرار میکنه که کلا از زندگی کردن ناامید میشه!!!! و فکر می کنه هیچ راهی توی زندگیش براش باقی نمونده و به معنای واقعی کلمه به بن بست رسیده!!!
من بارها به بن بست رسیدم مثل همه ی آدمهای دیگه! اما اینکه آدم واکنشش به بن بست چی باشه هم... مهمه! ...
راه حل من در این نقطه فرار و حذف کردن و پاک کردن صورت مسئله ست. این بهترین راه برای آینده ای هست که ازش خبر نداری.
هر چند اینهمه کار انجام نشده مضطربم می کنه و فقط زمانی آرومم که دارم بخشی از یکی شونو انجام می دم... ولی خیلی بهتر از اضطراب برای مشائل و مشکلات زندگیمه
امروز حس کردم چقدر از حوض فیروزه و رفت و آمد بهش خسته م. دقیقا همون جا که روی نیمکت روبروی حوض نشسته بودم و گفتم من دیگه واقعا نمی خوام بسام و چقدر سخته با آدمها معاشرت کنم و دیگه نمی خوام معاشرتی داشته باشم و خسته م از اینهمه حرف زدن و سوال پرسیدن هاشون که هی می پیچونم! :)
و من همچنان دلم گیتار زدن توی مترو رو میخواد... فقط یه دختر پایه میخوام.. چون صدای دو زن گناه نیست :))) یکی نیست بگه گیتار زدن یک زن چی؟ ... خب اگه اینو خوندی و اینو می پرسی بگم منم آخر جوابشو نفهمیدم بنابراین از نظر من .. مشکلی نداره.. شایدم من جهل ِ به حکم دارم اما... شدیدا دلم گیتار زدن در یک فضای عمومی رو میخواد. و خوندن! اون هم با چهره ی مبدل :) با ماسک و کلاه گپ!! :))))) اگه یه دختر رو تو این وضعیت دیدین نیاین جلو بگین ایا تو خاتون هستی؟ چون من میگم خاتون خر کیه؟ 😂
وای چقدر کار دارم... .
کارهام توی ذهنم هی می چرخن و نمی ذارن حتی این پست بیشتر از این ادامه پیدا کنه.