روزهای پاییز!
خوب نیستم
چند وقتی هست که دلم می خواد اینجا چیزی بنویسم
اما حرفم نمیاد
روزها خیلی عادی میان و میرن
شبها از دست درد به خاطر ِ تمرین باره توی گیتار خوابم نمی بره
تمرین گیتار یکی از راههای فرار ِ من از واقعیت های زندگیمه!!!!
و این روزها تمام درد ِ من از عشق است . ..
ساعت هوشمند بستم و میگه که دیشب فقط یک ساعت عمیق خوابیدم
آره خوابم نبرد!
من همش از خواب می پریدم و انگار فقط دراز کشیده بودم!!!!!!
زندگیم پر از لحظات قشنگ هم هست
مثلا ذوق ِ اوی فسقلی که از این اسمشم نمیدونم.. یه چیزی بهش دادم کلی خوشحال شد و ذوق کرد!
منم ذوق کردم!
و هر شب خدا رو شکر میکنم. ..
به خاطر تمام نعمت هایی که بهم داده
حتی دیشب وسط بحث ِ مزخرف خانواده و اینکه جس کردم چقدر به مامان بی احترامی شد چیزی که از دیدنش متنفرم!!! باز هم خدا رو شکر کردم!
که لااقل هممون سالم کنار هم هستیم که دعوا کنیم!!!!!!!
اما تمام درد من از عشق است!