زندگی یک خاتون

یادداشت های عمومی

پنجشنبه بیست و چهارم فروردین ۱۴۰۲، 18:44

خودشو مبرا کرد همه ی نقشه هام خراب شد... چرا.. چرا آدم های اینطوری وجود دارن و چرا من باید به یکی شون بر می خوردم اونم در محیط کار... آدمهایی که بقیه رو پله می کنن که برن بالا!!! حالا من هی دارم هوار می زنم بابا پله ی این منم. خودش هیچ کوفتی نیست!!! هی نمی شنون!!! هیشکی نمی شنوه!

امروز با یه کابوس طوری بیدار شدم که فشارم افتاده بود و چشمام سیاهی می رفت و یخ زده بودم!! هیچ کابوسی انقدر من رو آزار نداده بود که این . .. دلم می خواد از همه چیز از خودم فرار کنم!

نویسنده: خاتون نظرات:

آمارگیر وبلاگ

© زندگی یک خاتون