زندگی یک خاتون

یادداشت های عمومی

دوشنبه هفدهم اردیبهشت ۱۴۰۳، 15:14

کیبورد محل کارم خراب شده! یهویی قاطی میکنه حروف رو جابجا تایپ میکنه. مثلا یه ردیف از دکمه ها شیفت میشن بالاتر. جای 1 و 2 و 3، حروف ن ت ا که ردیف دوم هستن میان!!!! یه وضعی!

وقتی تایپ میکنم صدای ماشین تایپ میده ! خب صداش میپیچه! همکارم میگه بس باهاش تایپ کردی ! چون صدای تند تند تایپ کردنم برای پست های بلاگفا رو می شنوه.. حالا دارم روی دکمه ها آروم ضربه میزنم! :) ولی آنچنان فایده نداره باید عوضش کنم واقعا معذبم میکنه!!!!

مضطربم! فقط اومدم یه چی بنویسم حواسم پرت شه. تمرکز ندارم که درس بخونم. تمرکز ندارم سندهای ثبت نشده رو ثبت کنم... اومدم بنویسم آروم شم. نمای روبروم هوای ابری ِ عجیب ِ امروزه که دقیقا با مود ِ من سازگاری داره!

قند قهوه ای ای که خریده بودم هفته ی پیش فکر کنم رسید. مزه ی جالبی داره و زود دل آدم رو هم میزنه! یعنی دیگه از هر چی شیرینی و قند هست بدت میاد و میل ت نمی کشه که بخوری. جالبه!

اما قهوه خرما و چای ماسالا بهتره توی این فصل نخورم. طبع گرم داره و چند روز خوردم و نه تنها از گرما پختم! بلکه چند تا جوش هم به صورتم هدیه کرد! :)

چادرم هم خب رسید. دوسش دارم. هر چند شبیه زن های عرب ِ بادیه نشین شدم و همچنان نگاه ِ آدمها رومه. وقتی بیرونم همه نگاه میکنن.. .چون چهره م هم شبیه عرب هاست :) بدتر... فکر میکنن خارجی ای چیزی هستم. که مهم نیست! دوسش دارم...

یکی از مشتری هام برام سررسید 1403 رو آورد. مشتری های برنامه نویسی رو میگم. دیر رسید ولی خب.. خوبه! همیشه یکی از فانتزی هام این بود که سررسید هر سال رو همون اول سال بخرم و هر روز تو همون تاریخ بنویسم. که چی شد. حالم چطور بود یا دلتنگ چی بودم! یا هر چی!!!! ولی خب... از لحاظ اینکه نمیدونم شاید دست کی بیفته که بخونه و چون تو این خونه هیچ کشوی قفلی ندارم... این کار رو نکردم. . یه مدت انجام دادم ولی خب ... دیگه تبدیل شد به پست های رمز دار بلاگفا.. بعد کم کم دیگه اونجا هم ننوشتم.. ولی حس خوبی داره. هر روز رو بنویسی. جزییاتی که یادت میره و بعدا مرورش کنی....

باید یه کاری برای زندگیم بکنم.. همین!

نویسنده: خاتون نظرات:

آمارگیر وبلاگ

© زندگی یک خاتون