زندگی یک خاتون

یادداشت های عمومی

هیچ

دوشنبه پانزدهم مرداد ۱۴۰۳، 16:2

تلاش ها برای فرار از عصبانیت فایده داشت! و تکرار جملات :

+همه چیز تحت کنترل من نیست.

+به تو هیچ ربطی نداره

جواب داد! و آروم ترم :) الحمدلله! در خودم مانده ام که چطور اینهمه مدت این داستان رو تحمل کردم و نفهمیدم که غیرعادیه.. تا اینکه کم کم دیگه از کنترل خارج میشد!!!!

زندگی میگذره دیگه چی بگم.. اتفاق جدیدی نیست. حتی دغدغه ی جدیدی هم وجود نداره! حتی به اینم الحمدلله!

یکی از دخترای فامیل که با هم بی نهایت صمیمی بودیم. چند ده سال پیش! یهو بهم زنگ زد و دعوتم کرد که بهش سر بزنم و قول ِ دریا رفتن داد. شهر ِ شوهرش و یعنی خونه زندگیش بعد از ازدواج کنار ِ دریا افتاده! کمتر کسی هست که دریا رو دوست نداشته باشه! برای همین این رو گفت که برم... اما حس میکنم اونقدرا حرفی ندارم که باهاش بزنم. انگار من ِ چند ده سال پیش دغدغه هایی داشت حرفهایی داشت حتی دوستان صیمی ای داشت که من ِ امروز اونا رو نداره و نمی فهمه و درک نمی کنه!!!

نویسنده: خاتون نظرات:

آمارگیر وبلاگ

© زندگی یک خاتون