کافی نبودن
حس میکنم زندگیم جایی که داشت شروع میشد تموم شده! انگار در لحظه ای که خیال می کردی بلاخره با تمام سختی هایی که از سر گذروندی، با همه ی دلهره ها و اضطراب ها، بلاخره ... زندگی داره ور ِ قشنگش رو نشونت میده. همون لحظه همه چیز کات بشه.. همه چیز تموم بشه... انگار اولین گاز از خوراکی مورد علاقه ت رو بزنی و بعد از دستت بکشن! انگار که بستنی کاکائویی دستگاهی رو که از جلوی پارک ملت دادن دستت، چپه بشه و بریزه. قبل از اینکه یه لیس کوچولو بهش بزنی!!!...
انگار که جای امن زندگیت رو پیدا کنی. جایی که میشه بدون مسافرت، بدون هزینه ای ... حال دلت خوب بشه انگار که به شهر مورد علاقه ت که سالها براش برنامه ریزی کردی، سفر کردی! انقدر حال دلت خوب باشه که همه ی سختی های زندگیت یادت بره..
انگار که سرت رو بالا بیاری و اطرافت رو ببینی و متوجه بشی ور ِ قشنگ ِ زندگیت، ویرانی های زیادی به بار آورده... ویرانی های غیر قابل تعمیر.. و این تویی! این تویی که دلت نمیخواد هیچ جا جنگ باشه اما حالا تو باعث یه جنگ نابرابر شدی... !
حالا که به خودت میای صبح بیدار شدنی ، بعد از ورزش صبحگاهی تصمیم میگیری روی پهلوهات که پف کردن مشت بزنی! با یه قیافه ی جدی! به موهای بهم ریخته ت توی آینه زل میزنی و مشت پشت ِ مشت! اصلا چه بهتر که مشت زدن رو به آخر ورزشم اضافه کنم؟! به هر حال تاثیر داره!
حالا که به خودم اومدم حس میکنم زیبا نیستم. کافی نیستم. اخلاق خوبی ندارم. اندام قشنگی ندارم. خانواده ی خوبی ندارم. هیچی ندارم.. انگار که هیچی ندارم... نمیتونم شغلمو عوض کنم. آینده ای ندارم. نمیتونم از پس اقساطی که دارم بربیام. نمیتونم برنامه ها مو .. عملی کنم. آینده م به فنا رفته... زندگی ِ میکروبی دارم. زندگی ِانگلی دارم... انگار اعتماد به نفسم زیر صفر رفته منی که... معتقد بودم ... زیبا هستم. کافی ام. هر کسی که من در زندگیش هستم خوشبخته! حال دلش خوبه... اخلاقم نسبتا خوبه. اندامم قشنگه با همه ی کاستی هاش قشنگه.. خانواده م مهربونن همین کافیه... میتونم شغلمو عوض کنم. چه آینده ی خوبی دارم.. برنامه هامو عملی میکنم... انگار انگار تمام این افکار رو با رها کردن .. از دست دادم... همه رو با هم... حس خیلی بدی دارم.. خیلی بد... کاش یکی جلومو می گرفت که به اینجا نرسه...!
انگار که غم با تمام قدرتش بهم حمله کرده و من حتی.. نمیدونم باید گریه کنم یا اهنگ های غمگین با گیتار بزنم؟ یا به زیارت برم. یا پیاده روی کنم.. یا چی کار کنم که از خودم.. از خاتون دفاع کنم. انگار هیچ کاری از دستم برنمیاد . حتی گریه!