از همه چیز
+ منتظرم چای تو فنجون ترکمنی سرد بشه تا بخورم تا بتونم درس بخونم... هفته ی پرکاری دارم. خدایا مثل همیشه کمکم کن!
+ وقتی بقیه ازم تعریف می کنن. یه ور کوچیکم خوشش میاد اما یه ور بزرگی خوشش نمیاد و معذب میشه!!! قرار نیست من همیشه همه رو راضی نگه دارم این غیرممکنه... اما متأسفانه همین حس منو می خوره!!! که آره خاتون تو.. این آدمی که روبروته خیال می کنه تو همین قدر خوبی! لااقل تلاش کن که باشی... . ! تعریف ها معمولا از اخلاق و اعتقاداتم هستند... زیادی من رو خوب می بینن چون خودشون خوبن... اما برام شنیدنش سخته. .. خیلی سخت...
+ مامان به شدت پیگیر درست کردن سیستم گرمایشی و سرمایشی خونه مه! احساسات منتاقض دست از سرم برنمی دارن ... شاید دلیلی که باعث شد هیچ وقت به اون خونه رسیدگی نکنم... این بود که دلم نمی خواست وقتی تنهام اونجا جایی برای زنده گی باشه! من تنهام... و اون خونه حتی اگر امکانات حداقلی برای زندگی داشته باشه به چه کارم میاد!؟ صرفا عذابم می ده. رو مخم می ره و ولم نمی کنه تا بمیرم! دو روزه درگیر این افکارم!!!! قبلا که نه برقش درست بود نه آب و نه وسیله گرمایش و سرمایش و فرش و ... صرفا یه خرابه بود گاهی بهش سر می زدم.(شاید بگید پس چی داشت؟ هیچی! صرفا وسیله جهت درست کردن چای!!!)انگار اعصاب راحتتری داشتم! حالا که امکانات هر چند حداقلیش بیشتر میشه برام به شدت آزار دهنده ست. و نمی دونم قراره این افکار کی از مغز لعنتیم بیرون برن!!!! فکر کنم اولین روزی که همه چیزش تکمیل بشه و بالاجبار تنها بهش سر بزنم... بشینم گریه کنم!!! اگر این افکار ولم نکنه. واقعا می شینم گریه می کنم... از تنهایی گریه کردن مسخره ست و نمی دونم چرا دست از سرم ورنمیداره! کاش تنها نرم.. و این که نرم باید معجزه رخ بده! طور دیگه ای نمیشه!... ممکن نیست!
+ حواسم به پست بود چای سرد شد. چای دوم رو ریختم.
+ داشتیم با خواهرم سر مدیوم بودن بحث می کردیم. متوجه شدم اون مدیوم قوی تریه... من گاها با برخی تازه مردگان ارتباط میگیرم و ازم کمک می خوان.. اما اون با هر مرده ای که روش تمرکز کنه متوجه میشه که چه کمکی نیاز داره یا حتی نداره! واقعا چطور تحمل می کنه ؟:) شاید بگید توهم! اما حقیقتیه برای خودش! تا تجربه ش کنی نمی فهمی!
+ خسته م... شاید این کار جهادی به کمرم داره آسیب می زنه!؟ کاش میشد برم دکتر و مطمئن بشم... همش بار سنگین بلند می کنم! اینکه بری آقایون رو پیدا کنی و بگی کلی وقت گیره و گاها فکر می کنن وظیفه ی توئه نه اونا... برا همین خودم انجام می دم... اما بعدش کمرم درد می کنه... یه دختره یه مدت باهامون اومد. بار سوم گذاشت رفت. پرسیدم چت شد!؟ گفت نمی تونم خیلی سخته. کمرم درد می گیره. ۲۴ ساعتم بعدش می خوابم از خستگی!!!!
اینا رو گفتم بدونید چقدر کار سنگینه :)) تازه اون دختر ۱۳ سال از من کوچکتره! و اضافه وزنم نداره. من کمردردمو همش پای اضافه وزن میذارم و متوجهش نبودم از کاره!!... به نظرم تا به خودم آسیب نزدم دکتر برم! نمی دونم...
امروز آقای واو که یه پیرمرد دوست داشتنیه. یه پارچه رو بهم داد گفت دخترم چادرت رو پاک کن خاک خالیه... گفتم اینطوریه دیگه اینجا. همینه. ولش کنید مهم نیست... اصرار که نه پاکش کن... درست نیست بقیه می بینن و فلان... منم دلش رو نشکستم پاک کردم و دو دستی پارچه شو پس دادم... به شدت پدرانه رفتار می کنه... خدا حفظت کنه آقای واوِ مهربان.
+ چای دومم سرد شد. چای سوم.. ای بابا :) این فنجون ترکمنی ها فقط برای همینن. برای وقتی که عجله داری چای بخوری و زود سرد شه و حوصله نعلبکی نداری... سرچ کنید. یه کاسه کوچولوئه. شاید خیلی ها به عنوان کاسه ماست خوری استفاده کنن اما خود ترکمن ها برای چای استفاده می کنن و حتی برای چای ساخته میشه :)
+ برم درس بخونم واقعا!