زندگی یک خاتون

یادداشت های عمومی

جنتلمن های دور و برم!

چهارشنبه شانزدهم مهر ۱۴۰۴، 10:0

صبح سوار یه مینی بوس شلوغ شدم. پر از پسرهای دبیرستانی. من دم در بودم. سه نفر دیگه خودشونو به زور جا دادن! آخری جا نمیشد. دقیقا ور دل من بود. از کوله ش گرفتم هولش دادم جا بشه :))) یه ایستگاه بعد یه دختره که نشسته بود پیاده شد. یعنی یکی از پسرا نرفت بشینه.. منی که پیاده شدم و دوباره سوار شدم دیدم هنوز صندلی خالیه.. نتونستم خودمو کنترل کنم با ذوق گفتم من بشینم؟؟ وای مرسی :))))) عاقا... این پست رو نوشتم تشکر کنم از مادرهایی که اینچنین پسرانی تربیت میکنن که با خانم ها طوری رفتار میکنن که خانم احساس ملکه بودن داشته باشه :) با تشکر فراوان!!!! یعنی تا آخر مسیر براشون دعا کردم و صلوات فرستادم. خیلی حس خوبی داشت.. در راستای جنتلمن بودن ِ آقایون هم بگم چند روز پیش پسر مدیرعامل اومده بود و جلوتر از من وارد شد. بعد در رو باز نگه داشت و گفت بفرمایید که من داخل برم! :) واقعا با تشکر از همسر مدیرعامل بابت تربیت چنین پسری :) خایلی ممنونم!

حالا شایعه نکنید که پسر مدیرعامل مرا عاشق است =) ایشون تایپ ِ من نیست. منم تایپ ِ ایشون اصلا نیستم! صرفا یه معاشرت سرشار از احترام داریم. که ممنونم از تربیت ِ مادرش ::)

دیدار با دوستان هم تیک خورد! ممنونم سوال نپرسیدن :) سرشار از احساسات خوب شدم! چقدر خوب که همچین دوستای خوبی رو خدا به من نعمت داده!

و اینکه رفتم عینک شنا خریدم. با گوش گیر و اینا... دو تا خریدم. شد 780 هزار تومن جمعا! و واقعا آی جیبم! آی کارت عابربانکم. آی دردم گرفت. چقدر گرون :) به خواهرم گفتم پولش رو دوست داشتی بده دوست نداشتی نده. ولی اگر ندادی باید ببینم که با این عینک در عمق شنا میکنی :))) وگرنه پول رو ازت میگیرم! حالا خودم اصن در شرایطی هستم که همچین هدیه ای بدم!؟ خیر! فک کنم 600 هزار تومن تا آخر ماه دارم. خدا بده برکت :)))))))))))

خونه م هم رفتم. واقعا از مامان ممنونم. یه کاری کرد من نسبت به اونجا احساس ِ خونه داشته باشم. انقدر که با هم تمیزش کردیم و چند تا وسیله بهش اضافه کردیم! به سرم زده... از دوستام بپرسم آدم نیازمند می شناسن که نیاز به خونه داشته باشه؟ رایگان یا با پول خیلی اندک.. اجاره ش بدم. آخه رفتم .. گفتم حیفه... خالی بمونه بعد یک نفر به همین چهاردیواری هم نیاز مبرم داشته باشه... بازم ببینم چی میشه.. نمیدونم.. صرفا به سرم زده!

نویسنده: خاتون نظرات:

آمارگیر وبلاگ

© زندگی یک خاتون