زندگی یک خاتون

یادداشت های عمومی

PMS

سه شنبه نوزدهم اردیبهشت ۱۴۰۲، 21:56

آیا یک خونه ی ۳۰ متری توی این شهر لعنتی... برای من زیاده؟!

هورمونا داره دیگه روانیم می کنن :) دلم می خواد بمیرم دیگه الان :)

اومدیم با یکی هم دعوا کنیم تخلیه شیم!!!! طرف اصلا انگار نه انگار همش کوتاه اومد دهن به دهن نکرد!!! بعد اصلا آخرش انقدر گاندی وار رفتار کرد احساس شرمندگی کردم :)

یک ساعت بی وقفه رقصیدم! با تصور لوکیشن های مختلف!!! مثل یک مهمونی! در خیابانی در تهران!!! در خیابانی در یک کشور دیگر!!! در یک روستا زیر بارون!!! حتی زیر بارون روی گِل دراز کشیدم!!! خلاصه...

هر کاری کردیم حالمون بهتر بشه :) ولی با رقصیدن نشد!!!

دیشب بعد از مدتها دیر به خونه اومدم. یادم رفته بود تهران در شب چه شکلیه.. چه شکلیه وقتی وحشت نکنی از آدما...!!! هیچی! اون وجه غم انگیزشو نشون می ده!

حس می کنم از همه متنفرم! :)

امروز به آسمون گرفته نگاه می کردم گفتم: چه دلیلی برای زنده موندن باقی مونده؟ بعد گفتم خاتون دیگه داری شورشو درمیاری انقدر ادا بدحالا رو درنیار! بعد دیدم آره انقدر هم دیگه نیست. ولی یه قدری هست :))))))

نویسنده: خاتون نظرات:

آمارگیر وبلاگ

© زندگی یک خاتون