کوشا همش می پرسه :)))))
هر کاری می کردن ، نمی تونستن ساکتش کنن!
سوتش رو گذاشته بود توی دهنش و با تمام قدرت سوت میزد!!! هر کسی بهش می گفت نزن.. گوش نمیداد. تهدید و اینا هم فایده نداشت!
به خیال کودکانه ش ، وقتی هواپیماها رد میشن ، وقتی سوت بزنه. متوجه ی حضورش میشن!!!
چشمهامو بستم و بیست سال به عقب برگشتم:
+وای هواپیما ببین
-آره کجا داره میره
+نمیدونم
-هـــــــــــــــی ما اینجااااااااااااااااییممممممممممممممم خداحااااااااااااااافظظظظظ
+آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآهای
دو تا دختربچه که داشتن بالا و پایین می پریدن و یه محل رو روی سرشون گذاشته بودن!!!
...
خنده م گرفت، چشمهامو باز کردم و توی اتاق رفتم!
-نزن دیگه! سر ظهره
+میزنم! دوست دارم
-اونا صداتو نمی شنون!
+چرا می شنون! ولی میدونی چیه؟ چون باید برن فرودگاه نمیان پیش ِ من! و الا به خاطر من می اومدن پایین!
بین شک و تردید اینکه خیال کودکانه شو خراب کنم یا نکنم بودم که تصمیم گرفتم خرابش کنم :)
-اونا اصلا تو رو نمی بینن! تو رو یه نقطه ی ریز می بینن . اونا کنار ابرها هستن و ساکته ساکته اون بالا. صدات به اون بالا نمیرسه
+می رسه
-بذار بهت یه فیلم نشون بدم تا بفهمی
چهارزانو نشست و با چشمهای کنجکاوش منتظر من شد!
توی گوگل نوشتم : پرواز هواپیما از داخل کابین
اولین فیلم رو براش پلی کردم...
بعد از اینکه موقع نگاه کردن کلی سوال کرد!!!!! و فیلم تموم شد گفتم دیگه سوت میزنی؟؟؟
-نه نمیزنم! آخه اونا که نمی شنون! خیلی بالان! منو یه نقطه می بینن! پیش ابران!
انگار که برنده ی جنگ باشم فاتحانه از اتاق بیرون اومدم و گفتم: دیگه سوت نمیزنه :) متوجه شد اونا نمی شنون!!!
از اتاق داد زد: آره دیدم! می دونی؟؟؟ اوناااااااا ما رو مثل یه نقطه می بینن! انقدر که بالان... صدای ما رو نمی شنون! حتی من رو هم نمی بینن!
اینطور وقتها دلم میخواد مادر بشم :)