زندگی یک خاتون

یادداشت های عمومی

که یادم بمونه! که عصبانیتمو کنترل کنم!

سه شنبه بیست و چهارم تیر ۱۳۹۹، 13:53

اولین بار بود همچین واکنش  ِ بدی از من میدید! در حالی که هر چی فحش عالم بود با بغض به من داد و به شکم روی مبل دراز کشید و بی صدا گریه کرد!!!
اولش دلم خنک شد! :|
اما یک ساعت بعد! انقدر خودخوری کردم.. انقدر خودمو سرزنش کردم.. انقدر .. که دلم می خواست سرم رو به دیوار بکوبم!
هی گفتم خاتون! اون بچه ست یه کاری کرد! تو چه مرگت زده؟ گناه تو که بزرگتر از اون شد! چرا خودت رو کنترل نکردی؟ بعد از اینکه مُردی این صحنه رو برات پلی کنن درد و رنج ِ اونو درک کنی و بچشی... اگه تو جای اون بودی...
انقدر گفتم و گفتم... که رفتم کنارش نشستم...
اصلا انگار نه انگار.. با من می گفت و می خندید...
شاید هر کس دیگه ای بود می گفت بچه ست دیگه! یادش رفته!!!! ولش کن نگم..
ولی گفتم!
-دردت گرفت؟
+اوهوم!
انقدر آروم گفت که نشنیدم!
-چی؟؟
+میگم آآآآآآآآره دردم گرفت!
- منو می بخشی؟؟
در سکوت به گوشی و بازی ای که می کرد خیره شده بود!
+ببخشید دیگه!
-بااشه بخشیدمممممممم! ولی دفعه ی آخرت باشه :))
+تو هم دفعه ی آخرت باشه با مادرجون اونطوری صحبت میکنی! اما کار ِ منم اشتباه بود. بخشیدی دیگه؟
-آره!
+پس بده برات امتیاز جمع کنم! شهر رو نجات بدی!
-هورااااااااااااااااااا!

 

پ.ن: نزدمش که :))) هولش دادم! خودشو شُل گرفته بود با زانو جفت پا خورد زمین! 

پ.ن1: حالا تا دو روز بعدش هر چی بهش می گفتم ، فسقلی ِ پررو بهم می گفت، بخشیدمت دیگه پررو نشو!!! خخخخ
 

برچسب‌ها: اوی فسقلی
نویسنده: خاتون نظرات:

آمارگیر وبلاگ

© زندگی یک خاتون