زندگی یک خاتون

یادداشت های عمومی

و سال 1400 تموم شد!

شنبه بیست و هشتم اسفند ۱۴۰۰، 10:28

روزهای آخر سال...
امسال از خودم راضی بودم!!!
بلاخره یه جا، یه نقطه رسید که از خاتون راضی بودم
به خاطر تمام تصمیماتی که امسال گرفت ازش ممنون و راضی ام.
خیلی یادم نیست اتفاقات 1400 رو...
سال آخر ِ قرن....
اما چیزهایی که یادمه مثلا...
تصمیم به درس خوندن. ادامه ی تحصیل و یه مدرک ِ لیسانس دیگه اضافه کردن. مدرک و رشته ای که هم میتونم باهاش وارد قوه قضاییه بشم و هم استاد... حس خوبی داره! و هم جواب همه ی سوالهامو بگیرم. انگار که .. راست میگه! انگار براش ساخته شدم.
هر چند نگران 14 فروردین هستم چون گفتن حضوری میشه و من شاغلم...و نمیدونم چه گِلی به سرم بزنم و نمیدونم هم چرا انقدر ریلکسم؟
بدجنسانه دلم می خواد کرونا موج جدیدی بیاد و باز هم غیرحضوری بودن ادامه دار بشه!!!!
بگذریم!
به خاطر مسافرتی که بلاخره رفتم و به خودم بدهکار بودم. از خودم.. از اون سفری که اون همه تصمیمات مهم گرفتم هم راضی ام... بلاخره تکلیف خیلی از مسائل رو مشخص کردم. اون سفر ِ به قم...
از اینکه هیچ پروژه ای رو تموم نکردم. یه کم دلخورم ولی خب... انقدر درس و کار وقتم رو گرفته بود که نشد. به خودم .. به خاتون قول میدم سال دیگه همه چیز رو بهتر میسازیم. اونقدر که شرکت مون پا میگیره!
شرکتی که برای خود ِ خود ِ خودمه...
و این روزهای آخر که تقریبا تا دم خریدن ِ خونه رفتم! و اعتماد به نفسی که پیدا کردم که آخر خاتون آره... تو اینطور نیست که قیمت خونه بدو.. تو بدو... تو رسیدی! تو واقعا رسیدی! ازت خیلی ممنونم! 
ازت ممنونم که لباسهایی که دلت می خواست رو نخریدی..
مثلا هودی ِ دو ایکس لارج ِ مردونه نخریدی! در حالی که دوس داری... چادر ِ جدید نخریدی... مثلا...ممنونم که کوله پشتی ای که خیلی دوسش داشتی ساعت ها و روزها عکسش رو نگاه کردی و نخریدی.. ممنونم که توی بازار قدم زدی و هیجان زده شدی از چیزهایی که دلت میخواست برای تو باشن ولی سمتشون نرفتی و فقط رویاپردازی کردی! ازت ممنونم که پارچه های زیادی نخریدی . پارچه های غیرضروری برای لباس های غیرضروری ای که می خواستی بدوزی! خیلی خیلی ازت ممنونم خاتون ِ عزیزم... برای اینکه گیتارت رو مدل بهتری نکردی! از اینکه دف نخریدی. از اینکه اون مانتویی رو که دوست داشتی ازش گذشتی...ممنونم که آخر سال همه ی برادر و خواهرات لباس های عید خریدن و تو نخریدی... ممنونم به خاطر همه ی اینا.. که برسی. که برسیم!
ممنونم که یاد گرفتی . بلاخره یاد گرفتی بفهمی . سرنوشت خواهرهات. برادرات.. ربطی به تو نداره. زندگی شون ربطی به تو نداره. هیچ ربطی... و لازم نیست نخود ِ هر آش باشی و به خاطر دل مهربونت بپری وسط مشکلاتشون.. مثل ِ سوپرمن :))
ممنونم که ماشین دلت میخواست و نخریدی! در حالی که می تونستی بخری. پیشنهاد برادرت رو رد کردی. و عجب پیشنهاد خفنی هم بود و وسوسه برانگیز! اما ماشین نگرفتی!واو ممنونم که گواهینامه گرفتی و فشار و بار ِ روانی شو تحمل کردی. و رانندگی رو ترک نکردی و هنوز راننده ای دختر :)
ممنونم که خیلی از گناهها رو ترک کردی! چیزهایی که سالها روحت رو .. جسمت رو حتی! درگیر کرده بود. 
هر چند اهداف بزرگی باقی مونده واقعا...
خیلی چیزها مونده برسیم.
باید به خونه برسیم. به ماشین برسیم. به شرکت خودمون برسیم. به ازدواج برسیم! به مادر شدن برسیم....
باید به آدم ِ بهتری شدن هم برسیم!!!!!
ولی تو خوب جلو رفتی :)
هیچ وقت.. تقریبا هیچ سالی! از خودم، از عملکرد و تصمیماتم انقدری راضی نبودم که امسال هستم..
شاید این اسمش بزرگ شدن و کمی بلوغ باشه.. نیمچه بلوغ!
ها.. یادم رفت.. ممنون که با این حالی که 25 کیلو اضافه وزن پیش اومد :) رژیم سختی رو در کنار ورزش شروع کردی :)
ممنون که حتی برای سفر خارج سال دیگه که میاد هم برنامه ریزی کردی.
اصلا بیا بغلم دختر جان :))))))
دوستت دارم خاتون
عیدت واقعا مبارکت باشه
میدونم امسال هم می ترکونی دختر! 
مطمئنم :)
بهت ایمان دارم!

نویسنده: خاتون نظرات:

می رسم!

پنجشنبه نوزدهم اسفند ۱۴۰۰، 20:52

امروز یه قدم دیگه برای خونه دار شدن. شیش ساعت جستجو و تلاش با بابا. یادم می مونه!

برچسب‌ها: خونه
نویسنده: خاتون نظرات:

خونه ی ما!

پنجشنبه سی ام دی ۱۴۰۰، 10:21

امروز یه قدم دیگه برای رویای خانه دار شدنم برداشتم!
هر چند کوچیک و هر چند بی نتیجه! اما روز های آینده هم ادامه میدم.
بلاخره میرسم!
آقای کارمند بانک با احترام فرمودند شما نه کارمند دولت هستید و نه درآمد قابل توجهی دارید. خیلی خیلی با احترام کامل ! نهایتا چندرغاز بهم میدن:)
پیش به سوی بانکی دیگر!

برچسب‌ها: خونه
نویسنده: خاتون نظرات:

خونه!!!

پنجشنبه بیست و هشتم فروردین ۱۳۹۹، 20:28

جاعودی!!!
عضو جدا ناپذیر خونه ست و کلی عود های مختلف...!!!
و از این میزها، البته... یه رنگ شاد میزنمش.. شاید صورتی ش کردم با گل های سفید!!!! یه حس ِ دخترانگی زیبایی دارم وقتی که پشت چرخ می شینم.. یه حس ِ خوب ...
و می دونم که توی خیاطی بهتر از امروز شدم و گاهی چیزهایی برای خودم و کسایی که دوسشون دارم می دوزم!

 

برچسب‌ها: خونه
نویسنده: خاتون

خونه...

پنجشنبه بیست و هشتم فروردین ۱۳۹۹، 15:44

یه قسمت بزرگی از دیوار رو یه کمد شیشه ای میزنم که عمق کمی داره! ولی عرض و طول زیادی.. یه در شیشه ای داره. یه موکت با طرح خیلی قشنگ توی کمد زدم و بعد در کمد شیشه ای رو باز میکنم و هر عکس رو با پونز یا سوزن ته گرد های رنگی رنگی بهش میزنم!
اون تو رو پر از عکسهایی میکنم که بهم حس خوب میده. پر از عکسهای شخصی.. پر از حسهای خوب...
که یه روزهایی که خیلی کسل کننده ست و میخوام کمی استراحت کنم.. میخوام کمی رفرش بشم..
با لیوان ِ احتمالا دمنوش به دستم. روبروی اون دیوار بایستم و تمام قد لبخند بشم!

برچسب‌ها: خونه
نویسنده: خاتون

خونه!

پنجشنبه بیست و هشتم فروردین ۱۳۹۹، 13:38

میخوام یه دسته بندی به موضوعات وبم اضافه کنم به اسم خونه!!!
برای اولین پست ِ این دسته بندی بنویسم که..
نه اولش!
بسم الله الرحمن الرحیم :)))
بعدش اینکه
دوست دارم خونه ای داشته باشم که کوسن های مبلش رو نقاشی کرده باشم... نقاشی های رنگ و وارنگ!! یعنی هیچ ربطی به هم ندارن ولی تم  شون به هم میاد!!!
قطعا یه دیوار ِ خونه رو فیروزه ای یا زرد می کنم و بعد روش کلی نقاشی می کشم!
گلدون ِ برگ انجیری هم جز لاینفک  ِ این خونه ست...!
 

و سیستمی برای گوش دادن موسیقی!
حالا میخواد یه گرامافون تزئینی باشه که فلش و سی دی می خوره! ولی .. هر چیزی باشه غیر از اینکه از تی وی برای اینکار استفاده کنم...

اصلا از تخت برای اتاق خواب خوشم نمیاد... اتاق خواب رو شبیه اتاق های سریال های تاریخی کره ای میکنم! تشکی روی زمین یا نهایتا روی پالت باشه... نقاشی آبرنگ ِ درخت ِ چینی پشت تخت! و آیینه ای قدی که روی زمین تکیه خورده. و گِرد!
...
این دسته بندی رو اضافه میکنم که هر وقت از تلاش کردن برای رسیدن به ارزوهام خسته شدم. بیام اینجا رو بخونم و انرژی بگیرم!

برچسب‌ها: خونه
نویسنده: خاتون

آمارگیر وبلاگ

© زندگی یک خاتون