خانه سالمندان
از آرزوی گیتار زدن توی مترو.. که دیگه ندارمش! رسیدم به آرزوی گیتار زدن تو خونه ی سالمندان. و البته یه اکیپ پایه که با هم همخونی کنیم. چند ساعتی ... دلشون شاد بشه ما هم دلمون شاد بشه...امیدوارم لااقل این اکیپ پیدا بشه!
بعدشم که مُردم اونو پخش کنند. بگن خدابیامرز آدم خوبی بود :))) هر چند خوب نبودیم. لااقل اینطور به نظر بیاد! هوم؟
یکی از بچه ها که رفته خونه ی سالمندان. میگه برخی شون خیلی بده وضعیت. بد نگهداری میکنند. وارد ساختمون که میشی بوی ادرار ِ مونده میاد... آه طفلک های بیچاره.
یه دوست ِ پیرزنی که داشتم تنها زندگی می کرد (الان فوت کرده) . آرزوش بود که خونه ی سالمندان بره ولی پولشو نداشت. می گفت لااقل چهار نفر رو می بینم که با هم حرف بزنیم... !
واقعا آدم نمیدونه زندگی چی براش در نظر گرفته.. یا چطور میشه یکی .. یکی رو میذاره یه جایی و میره... جایی مثل خونه ی سالمندان. خدا کنه هیچ کس به اون حالت استیصال نرسه...