هر بار به حرف بابا که کنارم نشسته گوش می دم و اون پدال گاز رو فشار می دم. اینطوری میشه.. این از اون بار که چراغ داشت قرمز میشد زرد بود گفت گاز بده و نزدیک بود به یکی بزنم و چنان ترمز زدم که... بابا خودش حسابی ترسید اما من نه!!! چون حواسم به اون ماشین بود. اینم از این بار سر چهارراه. میگه برو حق تقدم با توئه.. البته اون پراید هم یهو ظاهر شد و من باز سریعا ترمز کردم. ایندفعه صدای قلب خودمو می شنیدم... ترسیدم یه کم :) خیلی یهویی ظاهر شد اما خداروشکر به موقع ترمز کردم. خواهر گرامی گفت که.. افرین واکنشت خیلی به موقع بود من ک اصن ماشینه رو ندیییییدم! یعنی.. خیلی سریع ظاهر شد واقعا!
شدیدا دلم ماشین خودمو می خواد و یک نفر کنارم که نگه چطور رانندگی کنم!!!!