زندگی یک خاتون

یادداشت های عمومی

جمعه بیست و سوم اردیبهشت ۱۴۰۱، 7:17

برای دومین بار تنهایی رانندگی کردم. بار اول فقط ماشین رو سر و ته کردم تا بابا بیاد. خیلی هم کیف داد بدجوری. این بار هم دو تا خیابون رو رفتم. یه جوری کیف می ده که یه نفر کنارت نباشه که چی بگم؟ البته استرس اینکه وای این ماشین من نیست وای اگه طوریش بشه هم هست خب! چقدر هم یهو خیابون شلوغ شد :)))

برچسب‌ها: رانندگی
نویسنده: خاتون نظرات:

و سال 1400 تموم شد!

شنبه بیست و هشتم اسفند ۱۴۰۰، 10:28

روزهای آخر سال...
امسال از خودم راضی بودم!!!
بلاخره یه جا، یه نقطه رسید که از خاتون راضی بودم
به خاطر تمام تصمیماتی که امسال گرفت ازش ممنون و راضی ام.
خیلی یادم نیست اتفاقات 1400 رو...
سال آخر ِ قرن....
اما چیزهایی که یادمه مثلا...
تصمیم به درس خوندن. ادامه ی تحصیل و یه مدرک ِ لیسانس دیگه اضافه کردن. مدرک و رشته ای که هم میتونم باهاش وارد قوه قضاییه بشم و هم استاد... حس خوبی داره! و هم جواب همه ی سوالهامو بگیرم. انگار که .. راست میگه! انگار براش ساخته شدم.
هر چند نگران 14 فروردین هستم چون گفتن حضوری میشه و من شاغلم...و نمیدونم چه گِلی به سرم بزنم و نمیدونم هم چرا انقدر ریلکسم؟
بدجنسانه دلم می خواد کرونا موج جدیدی بیاد و باز هم غیرحضوری بودن ادامه دار بشه!!!!
بگذریم!
به خاطر مسافرتی که بلاخره رفتم و به خودم بدهکار بودم. از خودم.. از اون سفری که اون همه تصمیمات مهم گرفتم هم راضی ام... بلاخره تکلیف خیلی از مسائل رو مشخص کردم. اون سفر ِ به قم...
از اینکه هیچ پروژه ای رو تموم نکردم. یه کم دلخورم ولی خب... انقدر درس و کار وقتم رو گرفته بود که نشد. به خودم .. به خاتون قول میدم سال دیگه همه چیز رو بهتر میسازیم. اونقدر که شرکت مون پا میگیره!
شرکتی که برای خود ِ خود ِ خودمه...
و این روزهای آخر که تقریبا تا دم خریدن ِ خونه رفتم! و اعتماد به نفسی که پیدا کردم که آخر خاتون آره... تو اینطور نیست که قیمت خونه بدو.. تو بدو... تو رسیدی! تو واقعا رسیدی! ازت خیلی ممنونم! 
ازت ممنونم که لباسهایی که دلت می خواست رو نخریدی..
مثلا هودی ِ دو ایکس لارج ِ مردونه نخریدی! در حالی که دوس داری... چادر ِ جدید نخریدی... مثلا...ممنونم که کوله پشتی ای که خیلی دوسش داشتی ساعت ها و روزها عکسش رو نگاه کردی و نخریدی.. ممنونم که توی بازار قدم زدی و هیجان زده شدی از چیزهایی که دلت میخواست برای تو باشن ولی سمتشون نرفتی و فقط رویاپردازی کردی! ازت ممنونم که پارچه های زیادی نخریدی . پارچه های غیرضروری برای لباس های غیرضروری ای که می خواستی بدوزی! خیلی خیلی ازت ممنونم خاتون ِ عزیزم... برای اینکه گیتارت رو مدل بهتری نکردی! از اینکه دف نخریدی. از اینکه اون مانتویی رو که دوست داشتی ازش گذشتی...ممنونم که آخر سال همه ی برادر و خواهرات لباس های عید خریدن و تو نخریدی... ممنونم به خاطر همه ی اینا.. که برسی. که برسیم!
ممنونم که یاد گرفتی . بلاخره یاد گرفتی بفهمی . سرنوشت خواهرهات. برادرات.. ربطی به تو نداره. زندگی شون ربطی به تو نداره. هیچ ربطی... و لازم نیست نخود ِ هر آش باشی و به خاطر دل مهربونت بپری وسط مشکلاتشون.. مثل ِ سوپرمن :))
ممنونم که ماشین دلت میخواست و نخریدی! در حالی که می تونستی بخری. پیشنهاد برادرت رو رد کردی. و عجب پیشنهاد خفنی هم بود و وسوسه برانگیز! اما ماشین نگرفتی!واو ممنونم که گواهینامه گرفتی و فشار و بار ِ روانی شو تحمل کردی. و رانندگی رو ترک نکردی و هنوز راننده ای دختر :)
ممنونم که خیلی از گناهها رو ترک کردی! چیزهایی که سالها روحت رو .. جسمت رو حتی! درگیر کرده بود. 
هر چند اهداف بزرگی باقی مونده واقعا...
خیلی چیزها مونده برسیم.
باید به خونه برسیم. به ماشین برسیم. به شرکت خودمون برسیم. به ازدواج برسیم! به مادر شدن برسیم....
باید به آدم ِ بهتری شدن هم برسیم!!!!!
ولی تو خوب جلو رفتی :)
هیچ وقت.. تقریبا هیچ سالی! از خودم، از عملکرد و تصمیماتم انقدری راضی نبودم که امسال هستم..
شاید این اسمش بزرگ شدن و کمی بلوغ باشه.. نیمچه بلوغ!
ها.. یادم رفت.. ممنون که با این حالی که 25 کیلو اضافه وزن پیش اومد :) رژیم سختی رو در کنار ورزش شروع کردی :)
ممنون که حتی برای سفر خارج سال دیگه که میاد هم برنامه ریزی کردی.
اصلا بیا بغلم دختر جان :))))))
دوستت دارم خاتون
عیدت واقعا مبارکت باشه
میدونم امسال هم می ترکونی دختر! 
مطمئنم :)
بهت ایمان دارم!

نویسنده: خاتون نظرات:

لب مرزی!

پنجشنبه بیست و یکم بهمن ۱۴۰۰، 23:57

هر بار به حرف بابا که کنارم نشسته گوش می دم و اون پدال گاز رو فشار می دم. اینطوری میشه.. این از اون بار که چراغ داشت قرمز میشد زرد بود گفت گاز بده و نزدیک بود به یکی بزنم و چنان ترمز زدم که... بابا خودش حسابی ترسید اما من نه!!! چون حواسم به اون ماشین بود. اینم از این بار سر چهارراه. میگه برو حق تقدم با توئه.. البته اون پراید هم یهو ظاهر شد و من باز سریعا ترمز کردم. ایندفعه صدای قلب خودمو می شنیدم... ترسیدم یه کم :) خیلی یهویی ظاهر شد اما خداروشکر به موقع ترمز کردم. خواهر گرامی گفت که.. افرین واکنشت خیلی به موقع بود من ک اصن ماشینه رو ندیییییدم! یعنی.. خیلی سریع ظاهر شد واقعا!

شدیدا دلم ماشین خودمو می خواد و یک نفر کنارم که نگه چطور رانندگی کنم!!!!

برچسب‌ها: رانندگی
نویسنده: خاتون نظرات:

بیش باد

جمعه یکم بهمن ۱۴۰۰، 21:38

موقع رانندگی صحبت با نفر بغلی >>>>>>>>>>>

برچسب‌ها: رانندگی
نویسنده: خاتون نظرات:

شنبه هجدهم دی ۱۴۰۰، 9:56

تجربه ی رانندگی تا محل کار done ✔

برچسب‌ها: رانندگی
نویسنده: خاتون نظرات:

آرزو!

شنبه بیستم شهریور ۱۴۰۰، 10:52

باید یه هشتگ جدید به اسم رانندگی اضافه کنم.
آخر هفته ها رانندگی میکنم.
این هفته توی شب رانندگی کردم اون هم در حالی که خوابم می اومد و چایی هیچ کمکی برای از بین بردن خواب آلودگیم نکرد! و ایمان آوردم که نباید .. اصلا.. هرگز! در شب .. اون هم وقتی که خوابم میاد رانندگی کنم :) خوب شد که خطر جانی و تصادف و اینها نداشت.. فقط مسیر رو ندیدم و داشتم به جای خیابون توی پیاده رو می رفتم :)))))
هر روزی که سوار ماشین میشم. بیشتر دلم ماشین میخواد! :(
و توی دیوار هی و هی و هی .. دنبال ماشین می گردم اما در حالی که پول خریدش هست.. اما واقعا وقت خریدنش نیست. ..:(

برچسب‌ها: رانندگی
نویسنده: خاتون نظرات:

آمارگیر وبلاگ

© زندگی یک خاتون