یادداشت های عمومی
لپ تاپمو خدمات کامپیوتری بردم گفت اشکال از بردش هست و حداقل ۴۰۰ هزار تومن هزینه ش میشه ، با نگرانی گفتم فایلهام چی؟ گفت وقتی باز بشه به هارد دسترسی داریم و اون مشکلی نداره می تونید بردارید... اومدم خونه و پیچگوشتی ها رو برداشتم و :) بازش کردم و درستش کردم :))) ۴۰۰ هزار تومنم می ذارم جیبم *_*
ترکیب چای سبز و دارچین! لعنتیِ خوب!
با تیشرت و شلوار دامنی و یه مانتویی که دکمه هاشو نبستم و شالی که پشت گوشم گذاشتم ... آزاد ِ آزاد رفتم بسته رو به پیک تحویل بدم! آقای پیکیییی!!! سرش رو انداخت پایین و نگاهم نکرد. در همین چند ثانیه که از دم خونه در طبقه مون تا دم در در طبقه ی همکف رفتم.. احساس ِ آزادی و راحتی ای داشتم که دلم براش تنگ شده بود! و کلا یادم رفته بود بدون چادر زندگی چه شکلیه!
قفسه ی سینه م درد گرفت! از استرس ِ مسخره ای که عاقای رییس احمق داد! آخرم میگه ببخشید من معذرت می خوام! خب گُه می خوری این کارو می کنی که خیر سرت کلاس بذاری منو تحت فشار می ذاری! ! :/ هوف هوف هوف
یه روزی که خیال می کردم هر اتفاق کوچکی کلی جزییات داره که کسی نمی دونه و من متوجهش هستم!! می خواستم شاعر بشم و نتیجه ش شد یه عالم شعر مسخره که گوشه کتابخونه خاک می خوره و برگه های اون دفتر دیگه کاهی شده...
لپ تاپم خراب شده و این بدترین خبر برای یه برنامه نویسه! ... احتمالا از شارژره و نباید نگران استارت اپم باشم که ازش پشتیبان ندارم!!! نه نه خاتون بهش فکر نکن فقط مشکل شارژره مشخصا. قول می دم روشن که شد حتما پشتیبان بگیرم.
ادامه نوشته..خوب نیستم
چند وقتی هست که دلم می خواد اینجا چیزی بنویسم
اما حرفم نمیاد
روزها خیلی عادی میان و میرن
شبها از دست درد به خاطر ِ تمرین باره توی گیتار خوابم نمی بره
تمرین گیتار یکی از راههای فرار ِ من از واقعیت های زندگیمه!!!!
و این روزها تمام درد ِ من از عشق است . ..
ساعت هوشمند بستم و میگه که دیشب فقط یک ساعت عمیق خوابیدم
آره خوابم نبرد!
من همش از خواب می پریدم و انگار فقط دراز کشیده بودم!!!!!!
زندگیم پر از لحظات قشنگ هم هست
مثلا ذوق ِ اوی فسقلی که از این اسمشم نمیدونم.. یه چیزی بهش دادم کلی خوشحال شد و ذوق کرد!
منم ذوق کردم!
و هر شب خدا رو شکر میکنم. ..
به خاطر تمام نعمت هایی که بهم داده
حتی دیشب وسط بحث ِ مزخرف خانواده و اینکه جس کردم چقدر به مامان بی احترامی شد چیزی که از دیدنش متنفرم!!! باز هم خدا رو شکر کردم!
که لااقل هممون سالم کنار هم هستیم که دعوا کنیم!!!!!!!
اما تمام درد من از عشق است!

من عاشق فیلم هایی هستم که از روی واقعیت ساخته شده..
این فیلم پر از دیالوگ های ناب و به یادماندنی...
یه جا مامان ِ زَک بهش میگه:
ما هیچ کدوممون نمی دونیم فردا زنده ایم یا نه.. فقط .. فقط فرض می کنیم که زنده ایم!
این خیلی وحشتناکه که می دونی کی قراره بمیری ولی می تونه یه فرصت هم باشه ... می تونی کارهایی که تمام مردم وقتشونو براشون تلف میکنن! نکنی!!! مثلا دیگه مدرسه نری اگر حس ِ خوبی بهت نمیده.. اون کاری رو بکن که دوست داری!
...
بعد رفتم در مورد شخصیت اصلی هی فیلم توی یوتبوب دیدم. توی اینستاگرام شخصیت های فیلم رو توی واقعیت دیدم... یعنی تا چند روز مثل دِلِر توی مغزم راه می رفت!!!!!
شاید زندگی ِ زَک کوتاه بود ولی!
درست زندگی کرد!
کاری که ما باید یاد بگیریم...
و روی پوستر فیلم هست...
"برای فردا صبر نکن! امروز زندگی کن"

فیلم قدیمیه... با این حالی که با این موضوع هزاران فیلم بعد از این ساخته شده و شاید هم قبل از این هم ساخته شده باشه...
اما توی این فیلم اون اتفاق یه طوری می افته که انتظارش رو نداری!!!!!!!
داشتم توی فیلیمو می دیدم که با سانسور ِ بی نهایت به چُخ رفته بود :|
و تصمیم گرفتم دیگه هیچ فیلم عاشقانه ای رو توی فیلیمو نبینم :|
برای همین از یه سایت دیگه دانلودش کردم و نگاه کردم...
خیلی حس ِ خوبی این فیلم بهم داد
دوسش داشتم

خیلی وقت بود که فیلم های تخیلی نگاه نمی کردم. همینطوری از سر ِ دلتنگی.. بی حوصلگی... و نهایت ِ غمگین بودن و باید یه چیزی نگاه کنم روی لینک ِ این فیلم توی فیلیمو کلیک کردم!
و باید بگم واو!!
عجب فیلمی!
با یه پیام ِ خیلی قشنگ..
که آخرش هم میگه
هر کسی دو تا خرس درونش داره. یکی بدی و ترس و استرس و ... ست
یکی هم همه ی خوبی ها..
وقتی بچه ها به دنیا میان. خرس هاشون هم اندازه ن و کوچیک...
بستگی داره به کدوم غذا بدی...
ممکنه به ترست بها بدی.. غذا بدی.. اونوقت اون تو رو می بلعه!!!
باید با ترس هات روبرو شی....
خیلی خیلی خیلی فیلم قشنگی بود!
دیگه برای پیدا کردن مقصر دیر شده. ..
گفتم وقتی گیتارم به یه جایی رسید صدامو می ذارم
خب ادامه مطلب برای دوستان بلاگستان :)
ادامه نوشته..به خاطر آکورد گرفتن ِ گیتار سر انگشتهام پینه بسته. ..
و این یکی از معدود چیزهاییه که توی این روزها می تونه خوشحالم میکنه!
دوستم گف بیمارستان رسول ِ اکرم نیرو میخواد! نیروی داوطلب!
اگر تنها زندگی می کردم میرفتم...اونطوری نگران ِ بقیه ی اعضای خونه نبودم که همشونم جز گروه های پرخطر هستن!
اما آخه چه گناهی کردن کادر ِ درمان.. ک تنهایی با این لعنتی مواجه بشن و انقدر خسته بشن....
دیگ بیمارستان مثِ جبهه می مونه...
هلی.. ماه تیسا. .. خدا قوت :(
همچنان سردرد!
من هر بار از دیدن ِ اینکه یه مرد بعد از کوفت کردن ِ غذا... میره یه گوشه و لم میده.. . حالم بد میشه! مهم نیست برای چندمین بار توی خونه این صحنه رو می بینم.. هر بار برام به شدت ِ بار ِ اول دردناکه.. بار ِ اولی که فهمیدم این وظیفه ی زن نیست...
مثلا همین الان...
که خانوم ِ خونه داره از شدت درد به خودش می پیچه ! و باز هم اون لعنتی به عقب میره و به بالشت ِ لعنتیش تکیه میده.. من هر بار از این اتفاقات دردم میاد!!!خسته شدم از اینکه هر بار تنهایی اعتراض ِ خودم رو اعلام کردم و خانومهای خونه با من همکاری نکردن.. و پشتم نبودن و روبروم بودن که نه "مَرده... نباید سفره جمع کنه.. نه خسته ست.. نه باید بشینه!" و اون به خودش اجازه داده به من بگه: " تو چرا به من گیر میدی؟"
من با مَردی که این افکار ِ پوسیده رو داشته باشه.. ازدواج نخواهم کرد!
یه راه پله ی کج و کوله ی آهنی ... توی یه خونه ی سیمانی ... که به طبقات بالا می رسه! ریخت ِ مزخرف ِ اصیل ِ یه خونه ی پایین شهری!
دختر ِ اون خونه!....موهای بی نهایت کوتاه... بیش از حد لاغر ِ قد بلند! و سیگار به دست...
چقدر دلم می خواد برای عکاسی به خونشون برم!!!!
وضع ِ زندگی شون از ما بدتر که بهتر هم نیست! با این وضعیت ِ خونه شون تقریبا هم سطح هستیم! پس از این فکرها نکنید که وای خاک بر سر ِ خاتون که شبیه ِ آدمهای ِ بی درد ِ مرفه هستش!!!
بارها توی ذهنم هزاران عکس با ژست های مختلف ازش گرفتم!
شاید یه روز این پروژه رو کلید زدم و تمام عکسها رو پرینت کردم!
لعنتی.. نمیدونه چقدر اون چهره و هیکل جون میده برای عکسهای هنری و پر از مفهوم..توی اون لوکیشن...
آب از لب و لوچه م آویزون شد اصلا!
دیروز صبح از خواب بیدار شدم در حالی که تمام بدنم درد می کرد. زانوهام قرمز شده بود و انگشت کوچیکه ی پامم زخم عمیقی داشت. همه ی اینها به خاطر حرکاتی بود که دیروز تمرین کرده بودم. خوابم می اومد. اما به خاطر اینکه هر روز صبح زود بیدار میشم و به سرکار میرم! دیگه خوابم نمی برد.
ادامه نوشته..
دوباره در پس ِ یک نفرین ، یک تراژدی ِ عاشقانه!!! :| ... زیاد ترسناک نیست. زیاد هم غیرترسناک نیست! یه چیزی در حد متوسط! اما نمی تونی حدس بزنی آخرش چی میشه :) پایان دارد. باز هم یه پایان ِ باز که بهت بگه بدبخت ِ بیچاره شاید تو نفر ِ بعدی باشی :))
تازه خبر رو خوندم و خیلی هم اتفاقی دیدم!
حالا چی کار کنم بشوره ببره!!!!!!!!
عصبانی ام...
خیلی زیاد
عصبانی که بودم ماشاالله...
چرا انقدر این خبرها تندتند و پشت سر هم می افته...
تازه به اون دبیرستان حمله کرده بودن...
و یه خبر دیگه..
باز هم این خبر...
تصاویر.. خبرها.. فیلم ها..
همه مثل یه فیلم ترسناک توی مغزم صدا میدن :(
اومدم یه متن ِدرست و حسابی بنویسم بلکه یه کم حق مطلب رو ادا کنم.
سردرد اجازه نداد
و از طرفی این حرفها که توی مغزم صدا میدن هم اجازه ندادن که ننویسم!!!!
چرا تموم نمیشه . . .
پس تو کجایی . . ... . .
چرا اینا انقدر هار شدن ... خدایا . .

هر چند خانواده ی متوسلیان از فیلم انتقاد ِ شدیدی داشتن و گفتن یه سری چیزها خیلی اشتباه بود و بدون ِ مشورت و نظر پرسیدن از ما و تأیید ِ ما این فیلم ساخته شد. مثلا توی فیلم گفته شده بود ، رفتار ِ حاج احمد با پدرشون سرد بوده. یا اینکه حاج احمد توی دوران ِ نوجوانی با یکی دست به یقه میشد تا نمی کشتِش ول کن نبود! یا اینکه یه شخصیت ِ خودبین و مغرور و پرخاشگر نشون داد .. با همه ی اینها.. از سکانسی که توی نماز جمعه پاوه گفت: شما باید تک تک تون از سـ پـاه بپرسید با اینهمه بودجه چیکار میکنه ؟ و خواستار شفاف سازی توی بودجه شد... به پهنای صورت اشک ریختم تا به انتها... . از جزییات که بگذریم و خانواده متوسلیان با جزییات مشکل داشتند.. کلیات ِ فیلم.. حال ِ آدم رو دگرگون و بد میکنه... .یعنی.. مخصوصا با دیدن ِ شرایط ِ الان ِ ایران.. حال ِ خیلی بدی بهت دست میده... و نمی تونی جلوی گریه کردنت رو بگیری.. البته اگر درد ِ وطن در سینه ات باشد!!!!!!اون هم منی که قبلا زندگی ِ متوسلیان رو خونده بودم ولی یادم رفته بود و نمی دونستم آخرش چه بر سرش اومد!!! یعنی دیگه آخرش دهنمو محکم گرفته بودم که صدای هق هق م بیرون نره! :/
فیلم نیست. بیشتر مستند هستش... و تصاویر غیرواقعی و صدای متوسلیان و بی سیم ها و سخنرانی ها.. واقعیه...